![]() |
سه شنبه 26 دی 1391 |
![]() |
غروب غمها و طلوع آرزوهایتان را آرزومندم
اینجا من منتظرم تا یه روز برگردی زیر پام سبزه علف تو چقد نامردی
من چقدر تنهایم من چقدر دلگیرم عاقبت از هجرت یک شبی میمیرم چشم من رو به افق افقی که خالیست ردی از رد تو نیست همه چی پوشالیست من تو را دوست دارم تو ز من بیزاری خسته ام خسته از این قصه تکراری دیگه آزار بسه برو از تقدیرم بین تو با مرگم با خودم درگیرم تیغ و بردار و بکش روی قلبم باید اسم تو محو شود از رو قلبم شاید بتونم زندگی رو بی تو از سر گیرم دیگه از این تردید خسته ام دلسیرم (((((م صادقی)))))
نفس نکش ببین چطور نفسم و بریده ای چطوری از رو شونه هام به قله ها رسیده ای نفرین به تو که هستیم و دادم به تو پر بگیری اما حالا دلم میخواد یه گوشه تنها بمیری به منی که حتی تو شب خورشید و کاشتم تو چشات من که دعا کردم خدا همیشه راه بیاد باهات گناه من چی بود که تو این جوری تا کردی باهام مگه نگفته بودمت هر جا بری باهات میام اما زدی سنگ جفا بر دله چون آیینه ام شکستی قلب خستمو آتیش زدی به سینه ام دیگه برو مثل یه تیر که توی شب رها میشه من نمیخوام ببینمت حتی یه بار تا همیشه الهی که هر کی میاد یه جوری نفرینت کنه حتی یه بار شادی نیاد به قلب تو سر نزنه خدا کنه که زندگیت مثل دلت سیاه بشه امروز ز دیروزت بتر فردات پر اشک و آه بشه خدا کنه یکی بیاد قلب سیات و بشکنه که روزی صد بار بمیری این آخرین حرف منه ((((( م صادقی)))))
در کوچه سار زندگی مدهوش لبخندت شدم (((((م صادقی)))))
|
|