![]() |
پنج شنبه 25 آبان 1391 |
دنیای من بی تو هم آوایی ندارد
بی تو دلم پوسیده و نایی ندارد
ای شانه هایت تکیه گاه خسته گیهام
بی تو دلم در این سرا جایی ندارد
مجنون شدم در حسرتت یک کوچه گردم
دیگر دلم باکی ز رسوایی ندارد
نقل محافل گشته ام هر گوشه از شهر
آب از سر ما رفته پروایی ندارد
دستم بگیر از ظلمت شبها گذر ده
پایم به گل مانده است و هم پایی ندارد
شبها پریشانی و صبح تکرار کابوس
این شام تار انگار فردایی ندارد
بعد از تو خوشبختی برایم آرزو شد
این دل که دیگر مرغ مینایی ندارد
جز آرزوی وصل تو در سر نباشد
جز مرگ این تنها تمنایی ندارد
(((((م صادقی)))))
![]() نویسنده : م صادقی
![]() |